-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 دی 1390 22:32
خسته ام. داغون به معنای واقعی. باید به هر قیمتی که شده این دو تا کار رو تموم کنم. راه دیگه ای هم نیست. تلویزیون داره ستایش نشون می ده. آقای شوهر مشغول کاراشه. من منگم. دارم قالب های وبلاگ رو نگاه می کنم. شدم مثه لپ تاپی که باتریش در حال تموم شدن باشه. مغزم یه ربع پیش فرمون می داد که حجم کارهام رو پایین بیارم و یه جا...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 آذر 1390 21:40
تلویزیون داره مناظره ی دو نفر رو با هم نشون می ده که به شدت شبیه دعواست. مرض ندارم الان بگم کی با کی! موضوع واسه من و شوهر محترم یه خورده حیثیتیه. واسه همین داریم زورکی گوش می دیم. اون رسماً و من یواشکی. مثلاً واسه این که بگم واسم مهم نیست. زیاد هم نیست ولی خب گوش تیز کار دستم می ده دیگه. از اون ور هم دارم کروم دانلود...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 آذر 1390 20:43
کفرم بالا اومده. خیلی خیلی شیک توی روم وایساده و چیزی میخواد که خودش هم میدونه حقش نیست. میدونه طلب کاری اضافه بر وظیفه ی منه. هر چی هم توضیح میدم که چرا نمیتونم بهش اجازه بدم بازم با پررویی تو چشمم نگاه میکنه و میگه من اجازه ی این کار رو گرفتم. که میدونم نگرفته. بالاخره از این ستون به اون ستون فرجه ردش میکنم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 آبان 1390 18:10
خانه ام. از همان وقتی که آسمان را مه گرفته بود. آنقدر که قطره های ریز آب را روی صورتم حس می کردم. نشسته ام. راستش جا خوش کرده ام. شیر گرم کرده بودم که بعد از سرما و پیاده روی بخورم و بعد افتادم به جان دنیای مجازی و یادم نمی آید از کی اینجا نشسته ام و بلند نشده ام. باید بروم سر به آشپزخانه بزنم، نیمچه خریدی از بقالی سر...
-
۹۸
شنبه 29 مرداد 1390 13:20
دیروز اومدم. هنوز وارفته و خسته ام. مسافرت خسته کننده ای بود. بعدم که ختم مسجد و سیاه پوشیدن و دیدار های خوش و ناخوش. دیشب تلفن کردم به استادم و گفت که هنوز کارمو نخونده. امروز اینترنت چک کردم و نتیجه این که شاید تا ده دوازده روز دیگه جوابامونون اعلام نکنن. اگه اینجوری باشه احتمالا هیچ راهی برای اصرار به این که بخونه...
-
99
یکشنبه 16 مرداد 1390 17:22
اومده ام خونه ی مامان. از ظهر. قبلنا یه اوضاعی داشتیم که بهش می گفتیم کافی شاپ کافی نت خونگی. سه تایی هر کدوم کله مون تو یه کامپیوتر بود و اینترنت بازی. الان نشسته بودم این وسط. گل های تازه روشن بود و فک کنم روشنک داشت می خوند «چشم آسایش که دارد از سپهر تیز رو....». بابا با یه حال دلسوزناکی بلند شد و رفت پای لپتاپش...
-
۱۰۰
پنجشنبه 13 مرداد 1390 21:29
رسماً نباید اینجا باشم. در واقع باید الان توی آشپزخونه باشم و شامی چیزی رو به راه کنم. بماند که آقای همسر در دوهفته ی گذشته به همه جور حاضری، از مرغ آب پز بی مزه تا کنسرو و نیمرو و حتی نون و پنیر عادت کرده. که چی؟ که من پایان نامه دارم و دارم می نویسم. انصافاً بعضی وقتا دلش به حالم می سوزه و می گه اینم موضوعه انتخاب...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 تیر 1390 12:44
امروز؟ چارشنبه است. من کجام؟ کتابخونه ی ملی. اوضاع و احوال؟ غیر قابل گفتن. از صب چی کار کردم؟ رسما و به درد بخور هیچی. جغرافیای نظامی رزم آرا رو می خواستم که بعد از نیم ساعت گفتن نیست. رفتم بودجه ی مصدق رو بگیرم، سیستم خل شده بود و به جای رسا اینترنت اکسپلورر باز می کرد. اومدم نشستم سر جام و هی ول ول گردی می کنم. یه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 تیر 1390 11:13
طبق معمول نشستم پشت این در. ساعت یک باید برم اون دانشگاه و ماراتن توی صف نشستن شروع می شه. خسته ام. سردردهای مسخره داره بدجور اذیت می کنه و من همه اش نگرانم که شنبه هم به همین حال باشم. استادم گفت برو همون جا. خندیدم که انقدر از دست من ناراحتین؟ جوابش اما چیز خوبی بود. خیلی خسته ام. منتظر نامهه موندم. دیر شدنش تقصیر...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 2 تیر 1390 14:51
خودم هم نمی دانم چه مرگم است. خنده دار شده. هوارتا کار انجام نشده دارم. همه شان هم ددلاین دارند. حوصله هم گاهی دارم و گاهی ندارم. اما بالکل کار نمی کنم. این مصاحبه ها خیلی خسته کننده اند. تمام انرژی آدم را می گیرند. دلم می خواهد یک وقتی پیدا کنم و چکیده ی والیه را بنویسم. نمی شود. نمی دانم چرا. هیچ کار به درد بخوری هم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 خرداد 1390 13:12
نشسته ام وسط سالن دفاع. دفاعم نیست. هوز تا دفاع خیلی مونده. بازار حرف و شایعه داغه. یه ساعت پیش با یکی از بچه ها کلی سر و کله زدیم تا فهمیدیم کدوم استادا مصاحبه می کنن. اوضاع جماعت بد نیست ولی عالی هم خب نیست. مصاحبه غیر از اون چیزی بوده که انتظار داشتم. بیشتر از پایان نامه پرسیدن. این یعنی وزنه ی امتحان کتبی سنگین...
-
لطفعلی خان مرد رشید/ هرکس شنید آهی کشید
جمعه 30 اردیبهشت 1390 16:03
اعتراف می کنم که قهوه تلخ را می بینم. واقعاً هم نمی دانم چرا. و البته با احترام به قانون کپی رایت، یا همان حقوق مولفان و مصنفان، هر بار می خرم و می بینم. این آخری را که می گویند لطفعلی خان به تهران وارد می شود هنوز ندیده ام، اما تصویرش مایه ی شرمندگی نویسندگان و طراحان لباس سریال است. لطفعلی خان بیچاره به رشیدی و خوش...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 اردیبهشت 1390 11:01
متن قبلی خود به خدایی یه کاری می کرد که کل صفحه دیده نشه. دیلیتش کردم. دانشکده ام. ناله کنان. به زور می خندم که بگم من خیلی آدم فعالیم. با این کامپیوترها رنج فارسی نوشتن سه برابره. هر کسی واسه کار خودش یه زبان بهش اضافه کرده و کنترل شیفت که می زنی یهو کره ای می نویسه. گوگل که سرچ می کنی دری وری تحویل می ده. می خوام...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 اردیبهشت 1390 20:34
هه... چارصد صفحه پرینت رکوردها شد صد و سی صفحه، صد و سی صفحه شد خدا خروار فیش تیکه تیکه تو چار بسته، حالا باید یه بسته بشه چندتا دیگه و شنبه برم سازمان اسناد. خیلی کاره. خیــــــــــــــــــــــــلی. نگرانم. قمر و عقرب هم رضایت نمی ده اوضاع بهتر بشه. فردا مهمون دارم. با خونه ی به هم ریخته و ناهار حاضر نشده. خوبم!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 اردیبهشت 1390 20:24
وارفته ی مطلقم. امروز مسئول سازمان اسناد می پرسید عجله که نداری؟ گفتم نه!!!!!! همه اش یه ماه وقت دارم، بلکم کمتر. کله ی سحر با پرینت فهرست مطالب سر انگشت اشاره امو بریدم و تا حالا تقریبا هر یه کاغذی که برداشتم یه بار زخمه باز شده. خوبم. مجبورم البته! پ ن: عنوان اصلاح شد!
-
این که من هستم
یکشنبه 4 اردیبهشت 1390 12:36
این منم، طبق معمول آواره. بر خلاف معمول در حال آشپزی، و بدتر از همه در فکر صورت عایدات سال فلان! منم دیگر. فعلا می نوسم که حناق نگیرم، و می نویسم که خشکی دستم برطرف بشود که نوشتنی ها در پیش دارم، چه نوشتنی هایی!