زندگانی شگفت‌آور من

عنوان بر گرفته از کتاب ابن عربشاه است

زندگانی شگفت‌آور من

عنوان بر گرفته از کتاب ابن عربشاه است

خودم هم نمی دانم چه مرگم است. خنده دار شده. هوارتا کار انجام نشده دارم. همه شان هم ددلاین دارند. حوصله هم گاهی دارم و گاهی ندارم. اما بالکل کار نمی کنم. این مصاحبه ها خیلی خسته کننده اند. تمام انرژی آدم را می گیرند. دلم می خواهد یک وقتی پیدا کنم و چکیده ی والیه را بنویسم. نمی شود. نمی دانم چرا. هیچ کار به درد بخوری هم نمی کنم که منت سرش بگذارم و بگویم تقصیر این است. سر کار نمی روم. درس نمی خوانم. گردش نمی کنم. دست و بالم را اگر جمع کرده بودم تا ده روز دیگر پایان نامه ی مبارکه راه افتاده بود و چیزی داشتم بگیرم دستم و ببرم بهشتی. نکرده ام. دیر هم نیست ها. نمی شود ولی. دیوانه وار دلم حرف زدن می خواهد. اما همه ی آدم ها را هم که جمع بزنم به ده نفر نمی رسند. با ده نفر چقدر می شود حرف غیر تکراری زد؟ هیچی. نه جایی برای رفتن داریم. نه حوصله ای برای آشپزی. نه حس و حال کتاب خواندن. رمان لازم دارم که بخوانم و به کسی هم مربوط نباشد چرا و چه طور و چقدر. مرگم این است که از شروع شدن دوره ی بعدی می ترسم. از بی توقف بعد از هیجده سال درس خواندن دوباره پنج سال تمدید کردن می ترسم. دلم یکی از آن رخوت های بی دلیل بی کار می خواهد و دستم نمی رسد. مثلا که این کار تمام شد و آن یکی در بهترین وجه شروع شد، بعدش چه؟ این ها همه شان تعهدهای طولانی مدتند. من از این تعهد دادن های بی وقفه خسته ام. کسی مرگم را نمی فهمد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد