زندگانی شگفت‌آور من

عنوان بر گرفته از کتاب ابن عربشاه است

زندگانی شگفت‌آور من

عنوان بر گرفته از کتاب ابن عربشاه است

ترجمه یا بیست و شش سالگی؟

دقیقا یه ربع به یازده شبه. من طبق معمول دارم ناله می کنم. بیخودی. امروز همه اش بیخودی ول گشتم. خونمون اوضاع قمر در عقربی داره. تقریباً از ظهر تا حالا نه من نه آقای شوهر درست و درمون کار نکردیم. من همش منتظر بودم که شب بشه و هوا تاریک بشه و با توجه به پیچی که به برنامه ی فردا خورده تا سر صبح بشینم سر ترجمه ی عقب افتاده ی کپک زده. اقای شوهر هم به شدت کار داره و فکر کنم از استرس این که امشب هم مجبوره مثه دیشب تا خروسخون بیدار بمونه دست و دلش به کار نمی ره. نتیجه ی اخلاقی قضیه اینه که لنگ می زنیم. 

قبل از این که بریم مسافرت خیلی سعی کردم این کاره رو تمومش کنم. نشد. توی مسافرت هم اصلاً فکر عبثی بود و هیچ به خودم قول ندادم که من تمومش می کنم. ولی حالا دو سه روزه که دیگه بیخودی دارم ول می گردم. اون آقاهه بهم گفت که باید بفهمم چی وسوسه ام می کنه که کار نکنم. فهمیدن نمی خواد. می دونم. ولی خب سختمه. دلم خوشه که امروز و فردا و پس فردا رو که بگذرونم می تونم زندگیم رو تا آخر بیست و پنج سالگی سر و سامون بدم. دلم نمی خواد با کار عقب افتاده پا بذارم توی بیست و شش سالگی. به اندازه ی کافی رد کردن ربع قرن برام سخت  هست. بیست و شش سالگی از اون چیزایی بوده که هیچ وقت بهش فکر نکردم. یعنی ترسیدم بهش فکر کنم. سالی که از ربع قرن می گذری ولی هنوز اونقدر رد نشدی که کسی بهش اهمیت بده.

مسخره است. دارم چرت و پرت می گم که دیرتر برم سر ترجمه هام.

نظرات 1 + ارسال نظر
مینا-دفتر خاطرات دوشنبه 3 مهر 1391 ساعت 08:39 ق.ظ

مترجمی شما؟

نه والا! دانشجو ام!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد