خسته ام. بیخودی. یه کمیش مال مهمونی دیشبه. آبرومند دراومد ولی هنوزم پام درد می کنه. مهمونی نه که واسه چل نفر آدم ها! دو نفر ما بودیم دو نفر مهمون. همین. با غذای آسون. مهمونامون هم نه زیاد چیزی خوردن نه خیلی ظرف کثیف شد نه هی تعارف کردم. ولی الان جونم داره باالا میاد.
باید بشینم سر مقالهه. ریختش رو درست کنم و بعد خدا به خیر کنه. فعلا که فایله روی فلشمه و از اونجایی که فلشم رفتار پرخـــ*طرداشته (!) دارم اسکنش می کنم. چی کار کنم خب! هر بار که فلشه رو، حتی اگه خالی اشه، می زنم به کامپیوتر های دانشگاه انگار که مرگ رو جلوی چشمم می بینم. جونم بالا میاد تا خیالم راحت می شه که اید*زی چیزی نگرفته.
بعد نصف زندگیم روی لپ تاپ خودمه نصفش روی کامپیوتر آقای همسر. هی باید از این یکی فایل بِکَنَم ببرم روی اون یکی. این به گوشیم وصل می شه، آهنگام روی اون یکیه! خلاصه که زندگی دیجیتال خنده داری دارم.
ناهار از بقیه ی شام دیشب مونده. شام هم که باتوجه به وقایع اتفاقیه خونه نیستیم. فردا ناهار هم به امید خدا میگدرونیم. می مونه از یه شنبه به بعد که باید خورد خورد یه فکری بکنم. چکنم کنم غذا سخت ترین بخش خونه داریه.
وبت مبارک به نظر من که کل زندگی یعنی سختی و رنج خوردنش که بماند
´´´´´´´´´´´´´,;****,´´´´
´´´´´´´´´´´´,*¨¨,“¨¨*,´´´
´´´´´´´´´´´,**¨¨¨@“;“;;-…
´´´´´´´´´-,¨**¨¨¨¨“)““-““““
´´´´´´´´//,***¨¨¨¨*
´´´´´´´(,(**/*“¨““¨¨*
´´´´´´((,*/*;);*)¨¨¨¨*
´´´´´((,**)*/**/¨¨¨”¨*
´´´´,(,****.:)*¨¨¨¨¨¨*
´´´((,*****)¨¨¨¨¨¨¨*
´´,(,***/*)¨*¨¨¨¨,¨*
´´,***/*)¨*¨¨,¨*
´)*/*)*)*¨¨*
/**)**¨¨“\\)\\)
*/*¨¨¨¨,...)!))!).....,(
“,¨¨¨¨_)--“--“------/_.