زندگانی شگفت‌آور من

عنوان بر گرفته از کتاب ابن عربشاه است

زندگانی شگفت‌آور من

عنوان بر گرفته از کتاب ابن عربشاه است

ساعت دوازده نشده. من رسماً از نه صب اینجا، رو این مبله نشستم و مثلاً دارم کار می کنم. غیر رسمیش البته اینه که به ازای هر یه ساعت کار دو ساعت ول گشتم. غیر از ولگردی، ناهار و شام هم درست کردم. یه مدتی هم شوهر محترم اینجا خواب بود و از اونجایی که لپ تاپم به قرن قبلی تعلق داره، نمی تونستم تایپ کنم یا راست کلیک بزنم (بهانه رو دارین دیگه؟!). در کل امروز نسبت به اون آتشفشانی که دیشب راه انداختم خیلی بهترم. یه بخشیش البته برمی گرده به اون حس احمقانه ی من که صبی که خوب شروع شه، روزش بهتر صبیه که بد شروع بشه. امروز هم در اولین اقدام، بعد از خوردن صبحونه و واز شدن صدام (که نگن تا ساعت نه خواب بوده بچه!) تو یه رشته تلفن بازی، تعطیلی مغازه* رو لغو کردم و یه نیمچه سر و سامونی هم به شیفت فصل بعدی دادم. اینه که الان خیالم راحته که از یه ماه دیگه قرار نیست دوباره خودم برم پشت دخل وایسم. این خودش توی پاییز یه مصیبتی بود. هنوز هم هست البته.

فردا باید جدی رسمی شرافتی شروع کنم به این کار آقای جیم. وقت دارم ولی ترجیح می دم قبل از تعطیلات به یه جایی برسه. کلاً نمی دونم چرا یه جوری شدم که باید واسم ددلاین بذارن تا زندگیم پیش بره. پروژه ی هفته ی دیگه رو هم فکر کنم بذارم روی ترجمه ها. لااقل یکیش رو که تموم کنم یه کاریه.

باید پلان بنویسم واسه این کلاسه، برنامه بنویسم واسه تحویل کار کلاس قبلی (که به نظرم کار عبثی میاد. بیخودی فقط قراره حرص زیادی بخوریم.) خوبیش الان فقط به اینه که زمستون قرار نیست برم مغازه. به حد مرگ خوشحالم الان.

 

 

*: مغازه نیست. ولی شما فک کنین هست!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد